شاخ و برگ غیر قابل نفوذ درختانم، و اما چند درخشش سرگردان به پناهگاه درونی می‌دزدند، خودم را در میان علف‌های بلند در کنار جویبار پرتاب می‌کنم. و وقتی نزدیک زمین دراز می کشم، هزار گیاه ناشناخته مورد توجه من قرار می گیرد: وقتی می شنوم که آسمان و زمین در روح من ساکن هستند و قدرت آن را جذب می کنند، مانند یک معشوقه محبوب، آنگاه اغلب با اشتیاق فکر می کنم. آه، اگر می‌توانستم این مفاهیم را توصیف کنم، می‌توانستم تمام آنچه را که زنده است، روی کاغذ بگذارم.